کد مطلب:140367 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

مبارزت دلیر کم نظیر و شهادت طرماح بن عدی
پس از شهادت دو سردار دلیر دست راست و دست چپ لشگر امام علیه السلام آثار شكستگی كامل در سپاه ایمان ظاهر شد باقی مانده اصحاب جملگی زخمدار و كوفته بوده بطوری كه نیروی كر و فر و جنگیدن از آنها سلب شده بود از طرف دیگر شدت عطش و جوع در حرم تاب و صبر را از بانوان و اطفال برده بحدی كه تمام از بزرگ و كوچك بحال شیون و افغان بودند هاله ای از غبار غم و اندوه اطراف سپاه امام علیه السلام را احاطه كرده بود بطوریكه هر بیننده ای را بی اختیار مغموم و محزون می كرد شاید همه چشم دوخته بودند ببینند كه كدام دلیر اراده میدان می كند در این اثناء چشم و چراغ دودمان حاتم طائی یعنی طرماح بن عدی مهیای جان باختن شد و آن نامور از جمله شجاعان روزگار و تابعان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود، وی مردی بلند بالا سمین فصیع، بلیغ و بسیار قوی بود و


قبلا گفتیم وقتی خبر ورود حضرت اباعبدالله علیه السلام را به كربلاء شنید در شب عاشوراء از قبیله خود بیرون آمد و بر جمازه ای نشست و خود را به حضرت رسانید و از آن جناب درخواست كرد كه به مأمن وی تشریف ببرد ولی امام علیه السلام قبول نفرمود، باری چون طرماح دید كه امام علیه السلام دست از اهل بیت خود برنمی دارد و به مأمن او نمی آید او نیز دست از مال و منال و اهل و عیال خود كشید و به بزم اصحاب امام علیه السلام وارد شد و در كنار ایشان بود تا ظهر روز عاشوراء كه نوبت جانبازی به وی رسید مكمل و مسلح گردید كمانی بلند در بازوی ارجمند افكنده و جعبه پر تیر خدنگ بر میان بسته شمشیر یمانی به زهر آب داده سپر مكی بر مهر پشت انداخته چون شیر ژیان یا اژدهای دمان بعد از رخصت از امام علیه السلام به طرف میدان حركت كرد وقتی به دو دانگه میدان رسید به روایت ابومخنف این رجز در میان دو لشگر انشاء كرد:



انا طرماح شدید الضرب

و قد وثقت بالاله الرب



اذا قضیت فی الهیاج غضبی

یخشی قرینی فی القتال غلبی



فدونكم فقد قیست قلبی

علی الطغاة لو بذاك صلبی



لشگر كوفه و شام وقتی نام مبارك آن بزرگوار را شنیدند بر خود ترسیده و از وی رمیدند، پسر سعد ناپاك فریاد كشید: ای قوم ده، بیست نفر حریف میدان او نیستند باید یك مرتبه بر سر وی هجوم آورید شاید كاری از پیش ببرید.

پس آن گروه نااصل مانند زنبور و مگس بر وی حمله آوردند آن شیر شرزه اصلا هراسی بخود راه نداد دست كرد بقائمه شمشیر و پلنگ آسا خود را انداخت وسط آنها سرها بود كه می پراند دستها بود كه قطع می كرد، هر كس را به كمر می زد دو نیم می نمود و هر كه را بفرق می زد تا صندوقچه سینه اش می شكافت قلم قلم دو نیم دو نیم روی هم می ریخت الحاصل محشری در آن میدان بپا كرد و هر كس به چشم انصاف رزم آن نره شیر را می دید سمند او را توتیای دیده می نمود، ارباب


مقاتل نوشته اند پیوسته از آن قوم می كشت تا نفرات كشته شده ها به هفتاد تن رسید باز همچون رعد می غرید و می جوشید و با دشمن بدمنش می كوشید و از صف پیادگان نیز بسیاری را به دارالبوار فرستاد از قضاء اسب او سكندری خورد و راكب را بر زمین انداخت نخل موزون و قامت بلند طرماح در خاك غلطید، هم خسته و هم تشنه و هم گرسنه و هم زخمدار بود و از طرفی بواسطه كر و فر و كشتار زیادی كه نموده بود ضعف و ناتوانی بر او غالب گشته دیگر قادر نبود كه از جای برخیزد، لشگر دون همت و روباه صفت چون چنین دیدند او را احاطه كرده و جسدش را در میان گرفتند و بسرعت سر پر مهر و محبتش را از بدن جدا كرده و بنزد عمر سعد بردند و بفرموده برخی از ارباب تحقیق به روایتی طرماح با زخم و جراحت در میان قتلگاه به حالت اغماء افتاد و بعد از رفتن لشگر و سپاه از زمین كربلاء در شب یازدهم بهوش آمد...